اصغر در دوران تحصیل در دانشگاه به فعالیت سیاسی پرداخت، اما هیچیک از افراد خانوادهاش اطلاعی از فعالیتهای او نداشتند و ساواک شاه نیز تا هنگام دستگیریش هیچ سابقهیی از او نداشت. اصغر در سال1342 به نظاموظیفه رفت و پس از آن مدتی در کارخانه اسلحهسازی و سپس در کادر آموزشی دانشکده فنی دانشگاه تهران بهکار پرداخت.
پربیننده ترین
سخن روز: خامنهای و روحانی؛ یأس و درماندگی بهزبان معکوس
روز یکشنبه حسن روحانی همراه با اعضای دولت خود سر قبر خمینی سخنرانی کرد و روز دوشنبه علی خامنهای در دیدار با گروهی از طلاب و آخوندهای حوزه سخن گفت. این هر دو، در این دو سخنرانی، نسبت به آینده ابراز امیدواری کردند. روحانی درباره مسائل اقتصادی اجتماعی صحبت کرد و گفت: «ما امروز امیدوارتر از 4سال گذشته، خود را برای حل مشکلات کشور آماده و با اندوختة تجربه و امید بیشتر و ارادهیی مستحکمتر برای انجام مطالبات مردم مهیا کردهایم». خامنهای نیز ضمن ابراز خرسندی از دیدار با طلاب جوان، آنها را «نهالهای قدکشیده بوستان امامت و ولایت» نامید و گفت: «امروز بشریت بهویژه نسلهای جوان بهشدت نیازمند حرفهای نو هستند و اسلام حرفهای نو و جذابی در زمینه انسان، جامعه و سیاست دارد که اگر بهگوش جهانیان رسانده شود، قطعاً پذیرنده بسیاری خواهد داشت». با اندکی دقت در سایر حرفهای هم خامنهای و هم روحانی، آثار وحشت از بحرانهایی که رژیم را فراگرفته و بهخصوص ناامیدی عمیق از آینده را میتوان مشاهده کرد. روحانی هراس خود از آینده و از مطالبات مردم را اینگونه بروز داد: «آنچه اهمیت دارد این است که امید مردم به آ
قتلعام ۶۷ ـ فراتر از شقاوت ـ شماره ۳۰
میدانیم که یکی از روشهای جنایتکارانه خمینی و مزودرانش برای درهمشکستن دختران مجاهد و مبارز تهدید جنسی و اعمال روشهای غیراخلاقی در بازجویی بود و با فتوای خمینی (تجاوز دختران باکره قبل از اعدام) همین رذالت، عام و در سایر زندانها و شهرستانها هم اجرا شد. در گزارش دوستی با عنوان «راز سر به مهر مینا» با گوشهیی از جنایت پاسداران ـ نه در زندان اوین و عادلآباد و وکیل آباد و زندانهای بزرگ، که در گلوگاه ـ آشنا میشیم و میبینیم که چطور با شکنجه و بیحرمتی به دخترک معصوم مینا عسگری، پدر بیگناهش هم زجرکش کردن. کاری که از هیچ شیطان و هیولا و داعشی برنمیاد. این دوست در قسمتی از گزارشش نوشته: «... بیتاب به دهان آقای عسگری چشم دوخته بودم: بگو که خواب بودی... بگو که دیدی مینایت از پشت میلهها دارد به تو دست تکان میدهد. بگو که مینایت تلاونگت میشود... . پیر مرد گفت: مینای من... دراز کشیده بود روی زمین. خون سینهاش خشک شده بود و شتک زده بود روی صورتش... آقای عسکری با دو دست صورتش را پوشاند. تکانهای کتفش مرا هراسان کرده بود! - نمیدانم بعد از آن چه کردم. کتم را در آوردم و مینای نازنینم را پو
نظرات