حکایت سعدی زمانه و رسم پهلوانی

در گذرها، حجله‌ها بود و تمثال پهلوانی در کوچه‌ها.
به‌رسم فروتنی به زورخانه شدم.
در و دیوار آذین بسته بود و آراسته و پهلوانان چهره برافروخته، به ضرب مرشد زورها در بازوها اندوخته به ورزش می‌کوشیدند.

جوشی بود و خروشی، گفتم این چه دگرگونیست.
پهلوانی گفت رسم پوریایی زنده گشته و طریق رزم آرایی، تا مگر همگان جان فدای ایران کنیم و طرحی نو در اندازیم و رسم دستاربندان براندازیم.

یاد کرد از گردی بود اصغر نام که دستار ملایان مکار ستم پیشه در هم پیچیده و بر زمین افکنده با غریو جانم فدای ایران جان به ره آزادگی نهاده است.

دیگری به شادی در سخن آمد که: دیگر آرش و سیاوش افسانه نیست و دوران دوره پهلوانیست.

این دو بیت حکیم فردوسی در یادم آمد که.
بزرگی و کردار و نام بلند به نزد گرانمایگان ارجمند

بباشیم برداد و یزدان پرست نگیریم دست بدی را به دست

نظرات

پربیننده ترین

گرانی سازمان داده شده حکومتی در ایران

روایت مدال افتخار

روستاها؛ رها شده در بیداد فقر!