احمد رضایی، ۱۱ بهمن ۵۰ و داستان آن مرد که «تسمه از گرده گاو ِ توفان کشیده بود»

احمد رضایی در ۱۱ بهمن سال ۵۰ در نبردی با نیروهای ساواک شاه در تهران به شهادت می‌رسد. چرا مرگ او برای نسل‌های مختلف الهام‌بخش بوده است؟
برخی نام‌ها از خاطره‌ی نسل‌ها فراموش نمی‌شود. این موضوعی‌ست که پیش از آنکه به صاحب آن نام برگردد به ظرف و موقعیتی باز می‌گردد که عملی مشخص یا حرفی مشخص از طرف صاحب آن نام عرضه شده است. کاری که در آن مقطع گرهی از ذهن همگان گشوده یا راهی را هموار کرده است. و هرکس با مشاهده‌ی آن یا شنیدن داستانش احساس کرده است از پلی بر رودخانه‌ای خروشان رد شده است در هنگامه‌ای که تصور می‌رفت در اساس پلی بر روی این رودخانه وجود ندارد.
دقیقا در همین نقطه است که نقش صاحب آن نام نیز خود را برجسته می‌کند. صاحب آن نام به ضرورت زمانه‌ی خود پاسخ می‌دهد و این خطر را به جان می‌خرد که با خطر کردن خویش و همه‌چیزش راهی بگشاید و افقی را نشان دهد یا بر آن تاکید کند.
اغراق نخواهد بود که ۱۱ بهمن ۵۰ و نام احمد رضایی را از این سنخ بدانیم. او در نبردی نابرابر با نیروهای ساواک شاه در حالی که آخرین گلوله‌ی خود را نیز شلیک کرده بود با نارنجکی که در دست داشت خود را منفجر کرد؛ عملی که در ایران آن روزگار و در حالی که پیام قدر قدرتی شاه با جشن‌های دوهزار و پانصدساله‌اش ترویج می‌شد به این معنا بود که می‌توان به هر قیمت در برابر دیکتاتوری شاه ایستاد حتی به قیمت از دست دادن جان.
کسانی که آن روزها را به خاطر می‌آورند همگی شهادت می‌دهند که ایستادگی و مقاومت احمد رضایی به آن صورت حماسی و اسطوره‌ای آنها را وارد نقطه و مرحله‌ی جدیدی در زندگی مبارزاتی‌شان کرده بود.
نسل‌های بعد نیز که به مبارزه علیه دیکتاتوری شاه یا ولایت فقیه پیوستند همه به نوعی از احمد رضایی الهام گرفتند؛ پیام واضح بود: نمی‌توان انسان را به بند کشید و او را وادار به زندگی در زیر چکمه‌های شاه یا نعلین خمینی و خامنه‌ای کرد آنهم در روزگاری که عصر آگاهی‌ست.
در این زمانه به‌خصوص تسلیم شدن بسیار زشت و ناپسند است و احمد رضایی در آن روز زمستانی در تهران بر روی همین پیام پای فشرد.
سرودی برای مرد روشن که به سایه رفت – احمد شاملو
قناعت وار
تکیده بود
باریک وبلند
چون پیامی دشوار
در لغتی
با چشمانی
از سئوال و
عسل
و رخساری بر تافته
از حقیقت و
باد.
مردی با گردش ِ آب
مردی مختصر
که خلاصه خود بود.
خرخاکی‌ها در جنازه‌ات به سو‏‎‍ء ظن می‌نگرد.
***
پیش از آن که خشم صاعقه خاکسترش کند
تسمه از گرده گاو ِ توفان کشیده بود.
بر پرت افتاده ترین راه‌ها
پوزار کشیده بود
رهگذری نا منتظر
که هر بیشه و
هر پل آوازش را می‌شناخت.
***
جاده ها با خاطره قدم‌های تو بیدار می‌مانند
که روز را پیشباز می‌رفتی،
هرچند
سپیده
تو را
از آن پیشتر دمید
که خروسان
بانگ سحر کنند.
***
مرغی در بال‌های‌یش شکفت
زنی در پستانهایش
باغی در درختش.
ما در عتاب تو
می‌شکوفیم
در شتابت
مادر کتاب تو می‌شکوفیم
در دفاع از لبخند تو
که یقین است و باور است.
دریا به جرعه یی که تو از چاه خورده‌ای حسادت می‌کند.
ما را در کانال خروش همراهی کنید

نظرات

پربیننده ترین

سخن روز: خامنه‌ای و روحانی؛ یأس و درماندگی به‌زبان معکوس

قتل‌عام ۶۷ ـ فراتر از شقاوت ـ شماره ۳۰