قیصر کجایی؟ مردم رو کشتند…؛ درگذشت ناصر ملک مطیعی در متن قیام ایران

… اما شعار مهمتر مراسم وداع با «فرمان» چیز دیگری‌ست؛ آنجایی که مردم خطاب به قیصر شعار می‌دادند: «قیصر کجایی؟ مردم رو کشتند».
سال ۱۳۴۸، سال تولید فیلم قیصر است. فیلمی با بازی‌های ماندگار ناصر ملک مطیعی و بهروز وثوقی؛ دو برادر؛ فرمان و قیصر. «فرمان» برادر بزرگ‌تر است که با وجود زور بازو اما دیگر «توبه کرده» و آرام گرفته است یعنی دست به چاقو نمی‌برد و دعوا نمی‌کند. مردی آرام، محترم، با خاطره‌ای که از او در خاطره‌ها مانده است و سرش به کاسبی خودش گرم است.
«قیصر» برادر کوچک‌تر است در تهران نمانده و برای کار به جنوب رفته است. هنوز شر و شور است و نا آرام.
داستان فیلم قیصر با چند تراژدی مستمر آغاز می‌شود. «خودکشی فاطی»؛ خواهر کوچک فرمان و قیصر به خاطر حرمت هتک شده توسط یک «نامرد». نمادی از مظلومیت و ناچاری زن ایرانی در آن روزگار و البته در این روزگار.
و فرمان متوجه می‌شود که در اینجا باید توبه را بشکند یعنی باید از زور بازو استفاده کند و در برابر آن نامرد و برادران نامردش بایستد. و آنها فرمان را به نامردی می‌کشند؛ با چاقویی که از پشت بر او فرود می‌آورند. و این اوج تراژدی در داستان قیصر است؛ مرگ مظلومانه‌ی یک «لوطی» یک «جوانمرد» که دیگر سرش در کار خودش بود و در پی دست و پنجه نرم کردن با کسی نبود اما نگذاشتند…
و حالا قیصر از جنوب باز می‌گردد؛ به شوق دیدن فاطی و فرمان و هر دو را از دست داده است؛ او برای دادخواهی راهی کلانتری نمی‌شود، به عدلیه هم مراجعه نمی‌کند، خودش دست به کار می‌شود و حساب آن نامرد و دو برادر نامردش را می‌رسد. در اینجا حماسه آغاز می‌شود و هنگامی که قیصر کارش را به سرانجام می‌رساند، زخمی؛ با گلوله‌ی پلیس در پا، و چاقوی نامرد در شکم در یک واگون قطار متروک در راه‌آهنی متروک آرام می‌گیرد…
فیلم و شخصیت‌های آن به یک نماد تبدیل می‌شوند؛ نمادهایی که نشان دهنده‌ی عبور جامعه ایران از دهه ۴۰ به پنجاه شمسی‌ست؛ فئودالیسم که به نفع کمپرادوریسم فروپاشیده می‌شود؛ و «شهر» که می‌رود جایگاه سیاسی و اقتصادی و اجتماعی خود را در عرصه‌ی سرزمینی ایران تثبیت کند؛ منتها تحول در گام نخست در میان الیگارشی حاکم رقم می‌خورد؛ بخشی از فئودال‌های دیروز به کمپرادورهای جدید تبدیل می‌شوند؛ و دسته‌ای که تحول جدید را برنمی‌تابند حذف و رانده می‌شوند. در کف جامعه داستان اما چیزی دیگری‌ست؛ روستایی یا باید کارگر کشاورزی سرمایه‌داران جدید و فئودال‌های سابق بشود و در مختصات جدید «روستا» جایی برای خود بیابد یا باید راهی شهر شود و در فقدان بی‌مهارتی، حاشیه‌نشین، دست‌فروش، کارگر ساده و … شود.
به هر رو، در زیر زرق و برق کلان تحول اقتصادی-اجتماعی، انسان فرودست ایرانی در نقطه‌ی عصیان است. او نادیده گرفته شده است. او سرکوب شده است. افق او با افق سیاسی-اجتماعی-اقتصادی حاکمان یکی نیست؛ پس مستعد شورش است؛ حتی اگر خاموش و آرام به نظر برسد؛ فرمان و قیصر همین شوریدن را نشان می‌دهند. دایره‌ی خیزش آنها در برابر همان نامردهای محل‌ست اما یک چیز برایشان مشخص است؛ از کلانتری و عدلیه یعنی نمادهای حکومت مستقر، نباید امید عدالت داشت و اگر هم آنها عدلی را جاری کنند پاسخگوی حق به یغما رفته‌ی فاطی‌ها و فرمان‌ها و قیصرها نیست.
نزدیک به پنجاه سال از فیلم قیصر می‌گذرد. ایران امروز حتی بیش از ایران آن روز، مستعد شورش، خیزش، قیام و انقلاب است. کمتر از چند ماه پیش در دی‌ماه ۹۶ در ۱۴۲ شهر، مردم به خیابان‌ها آمدند. شعارها رأس قدرت حاکم را نشانه گرفته بود. اعتراضاتی که پس از آن نیز ادامه یافت؛ در کازرون، در هفت تپه، در اصفهان، در اعتصاب سراسری رانندگان کامیون، در …
جامعه خشمگین است زیرا بین همان فئودال‌ها با نماد سیاسی-عقیدتی خمینی و کمپرادورها با نماد شاه و سلطنت دست به دست شد؛ از استبدادی به استبدادی دیگر؛ از سرکوبی به سرکوبی خونین‌تر…
۴ خرداد ۱۳۹۷ ناصر ملک‌مطیعی در می‌گذرد. در حالی که ۸۸ سالگی را پشت سر گذاشته و وارد ۸۹ سالگی شده است. او در طول ۴۰ سال گذشته تقریبا خانه‌نشین و ممنوع التصویر بوده است؛ زیرا از طرف حاکمان جدید؛ او یکی از نمادهای فرهنگی نظام گذشته محسوب می‌شد و شایسته نبود که در دوران خلافت اسلامی! بر پرده‌ی سینما دیده شود!
اما از نگاه مردم، او همان «فرمان» فیلم قیصر است؛ نماد ایستادگی در برابر نامردها در دوران عصیانی انسان ایرانی در جامعه‌ای که در زیر سپهر دیکتاتوری شاه، طاقتش طاق شده است.
در نگاه مردم، ناصر، هنرمند مردم است و ممنوع‌التصویری‌اش او را محبوب‌تر و مظلوم‌تر کرده است. درگذشت او در متن قیام عمومی و خیزش اجتماعی انسان ایرانی در این عصر، معنای دیگری می‌یابد. او دارای «عزت» است و همین در شعارهای مردم گره می‌خورد آنگاه که خطاب به خامنه‌ای در مراسم تشییع او شعار می‌دهند: «دیکتاتور نگاه کن، عزت خدا دادیه» و بی‌عزتی خلیفه را به سخره می‌گیرند.
اما شعار مهمتر مراسم وداع با «فرمان» چیز دیگری‌ست؛ آنجایی که مردم خطاب به قیصر شعار می‌دادند: «قیصر کجایی؟ مردم رو کشتند».
این‌بار اما بازگشت قیصر نه برای حساب‌رسی از نامردهای محل که برای حسابرسی از قاتل‌هایست که تنها زمینه ساز قتل یک فاطی نیستند آنها بسیاری از فاطی‌ها و فرمان‌ها را در طول ۴۰ سال گذشته کشته‌اند. و خیابان‌های شهرهای ایران هنوز از خون‌های بر زمین ریخته‌ی آنها گرم است؛ آنچنان که خاک کازرون همچنان تبدار است.
و اینک قیصر پس از نزدیک به پنجاه سال به نمادی از شورش و خیزش انسان ایرانی در برابر استبداد ولایت فقیه تبدیل می‌شود؛ آنچه که بیش از هرچیز نشانه‌ای از یک اراده‌ی اجتماعی برای به زیر کشیدن دشمن و قاتل مردم است. اراده‌ای که نمادهای خود را باز می‌یابد و پیام خود را در قالب شعارهایش می‌گستراند. به این ترتیب روح جامعه «رزمندگان آزادی» خود را طلب می‌کند که بی‌پروا به سوی میدان راهی می‌شوند.

نظرات

پربیننده ترین

سخن روز: خامنه‌ای و روحانی؛ یأس و درماندگی به‌زبان معکوس

قتل‌عام ۶۷ ـ فراتر از شقاوت ـ شماره ۳۰